یک داستان

ساخت وبلاگ

سلام یادمه یه زمونی یه دوستی داشتم که بچه دار نمی شد. البته الانم دارمش..

خیلی برای بچه دار شدن تلاش کرد هرچی پول داشت صرف جراحی و اینطور چیزا کرد و شوهرشم باهاش کمی بد رفتاری می کرد که بچه دار نمیشه البته فقط کمی. گاهی هم بهش می گفت که می خوام برم زن بگیرم یا طلاقت بدم به خاطر بچه.

بعدش در بررسی های بیشتر متوجه شدن بعله اون آقا هم مشکل داره در بچه دار شدن...

بعدش فکر می کنید چه اتفاقی افتاد حتمن اون اقا رفتارش بهتر شد؟

نه اون مرد وقتی فهمید خودش هم مشکل داره بدترین تحقیرها و بلاها رو سر دوستم آورد

تا اینکه بالاخره بعد از مدتی با درمان مشکل اون مرد حل شد...!

شاید باورتون نشه

اما رفتار اون مرد باز هم تغییر کرد و شد همون آدم سابق منتها دیگه صلن زنشو به خاطر بچه دار نشدن اذیت نکرد و نگفت طلاقت می دم

 

حقیقت آقایون با ضعف های بنیادین خیلی احساس حقارتشون بالا میره و احساس حقارت در واقع ریشه ای برای آزار دیگران هستش.

من هم به دوستم گفتم خب بچه دار نشن بابا. بره یه بچه از بهزیستی برداره ولی خب ذهن انسان معمولا دنبال ایجاد یه دلیل برای لذت نبردن از زندگی هست.

 

اینه که آدم ها تا با مشکل یک نفر مواجه نشن و حسش نکنن قرار نیست درکش کنن

و اینکه فکر نکنیم اگر کسی دیگه ای هم مشکل ما رو پیدا کنه ممکنه ما رو درک بکنه در واقع ممکنه اصلا نتونه تحملش کنه در کنارش ما رو هم تحمل نکنه.

 

دریا...
ما را در سایت دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i1anahide بازدید : 196 تاريخ : پنجشنبه 12 دی 1398 ساعت: 7:21