اغلب "ترس از تنهایی"، آدمها را به آغاز یک رابطه ترغیب میکند. رابطهای که تلاش میکند گوشهایتان را ببندد، مبادا صدای تنهاییتان را بشنوید. آنوقت به هر خفتی تن میدهید تا در رابطه باقی بمانید؛ بدینشکل فرزندی از این ترس زاییده میشود به نامِ "هموابستگی!" فرزندی که یک لحظه آرامتان نمیگذارد. مدام باید به او رسیدگی کنید. دور و برش باشید. تغذیهاش کنید. از خودتان برایش مایه بگذارید. فرزندی که گستاخانه و بیرحمانه ذره ذره وجودتان را در خود میبلعد و در نهایت چیزی از "خودتان" برایتان باقی نمیگذارد.
ممکن است در اطرافتان افراد بیشماری را ببینید که پس از پایانِ یک رابطه، در کوتاهترین زمانِ ممکن وارد رابطه با دیگری میشوند یا افرادی که برای حفظ یک رابطه به ذلت و خواری تن میدهند و میخواهند آن را با چنگ و دندان نگه دارند. حتی ممکن است خودِ شما نیز یکی از این افراد باشید. اما بدانید که ماهیت این روابط چیزی جز "ترس از تنهایی" نیست!
من شیفته انسانهایی هستم که تنهاییشان را شناختهاند، با او حرف زدهاند، چای خوردهاند، دستهایش را در دست گرفته و همچون گنجی گرانبها از آن مراقبت کرده و میکنند؛ آنها انسانهایی رشد یافتهاند که در آنسوی هموابستگی، یعنی "استقلال" ایستادهاند. آنها اگر روزی به کسی اجازه ورود به حریم تنهاییشان را بدهند، به این دلیل است که او را همچون تنهاییِ خود ارزشمند یافتهاند و این بدان معناست که او نیز انسان رشدیافتهٔ دیگریست.
دریا...برچسب : نویسنده : i1anahide بازدید : 203