شمس و کیمیا

ساخت وبلاگ

ناراحتی شمس را دید درد گردن گرفت و سه روز بعد درگذشت و هفت روز بعد شمس ناپدید شد.

چرا کیمیا با دیدن ناراحتی شمس سه روز بیشتر دوام نیاورد و درگذشت؟ و چرا شمس بعد از شب هفت کیمیا ناپدید شد و تا اینکه خبر مرگش را جارچیان جار زدند؟

تاریخ بازهم سکوت کرده است. تاریخ در مورد خیلی از مسائل و رویدادها سکوت پیشه ساخته است ولی ذهن من تخیلات من و اندیشه من که وابستگی و شیفتگی دیوانه وار به تاریخ ندارد. من می توانم چنین خیال کنم و بیندیشم و در خیال خود قصه شمس و کیمیا را اینطور ادامه دهم: وقتی زنی آنچنان دل در گرو عشق مردی نهاده که به یک اخم وی بیش از سه روز نمی تواند به زندگی ادامه دهد. از مردی چون شمس هم غیر از این نمی توان انتظار داشت که در سوگ چنین زنی سر به بیابان بگذارد و عشق ناکام خویش را در تنهایی اش آنقدر زمزمه کند تا خبر درگذشتش را جارچیان به آواز سردهند. لازم نیست برای بیان عشق و دلدادگی دست بدامان افسانه شویم. تاریخ ما پر است از همین قصه هایی که ریشه در واقعیت دارند. اگر تاریخ نویسان بنویسند.

سهم کیمیا خاتون از زندگی با شمس چه بود؟ سهم شمس از زندگی اش همین است که مزارش در شهرما آنچنان مهجور افتاده که خجالت می کشیم به مهمانانمان نشانش دهیم. اگر مزار کیمیا خاتون هم در شهر ما بود نمی دانم چه بلایی بر سرش می آوردیم؟

گوئیا این شمس است که از زبان مولانا در فراق کیمیا می خواند و یا کیمیا خاتون است که به عشق شمس زمزمه می کند:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ، دمی ز ابر

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

........

یعقوب وار وا اسفا ها همی زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

[ سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ] [ 20:41 ] [ دریا ] [ ]

دریا...
ما را در سایت دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : i1anahide بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:01